چند سال پیش در تحقیقی در سان دیهگو، پژوهشگران ۹۵ کوسه و ۵ دلفین را بهمدت یک هفته در استخر بزرگی قرار دادند. فکر میکنید یک هفته بعد در استخر چه یافتند؟ ۹۵ کوسه که مرده بودند و ۵ دلفین که با هم بازی میکردند. چه اتفاقی افتاده بود؟ چه بلایی بر سر کوسهها آمده بود؟ بررسی نشان داد که کوسههای مهاجم ابتدا به یکدیگر حمله کرده بودند تا حریم خود را حفظ کنند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس آنها به دلفینها حملهور شدند. دلفینها که حیواناتی بازیگوش و همکاریکنندهای هستند، فقط تمایل به بازی دارند؛ ولی کوسهها که همیشه دیگران را دشمن «بالقوه» خود میدانند، بیوقفه به آنها حمله کردند. دلفینها به شیوههای مختلف میخواستند به کوسهها نزدیک شوند و به آنها نشان دهند که فقط میخواهند با آنها بازی کنند، اما کوسهها دست از حمله برنداشتند. سرانجام دلفینها به آرامی کوسهها را محاصره کرده و هنگامی که یکی از کوسهها حمله میکرد آنها به ستون فقرات و پشت او میکوبیدند و دندههایش را میشکستند. به این ترتیب کوسهها یکی بعد از دیگری کشته شدند؛ زیرا نمیخواستند بازی و همکاری کنند. نویسندگان کتاب «راهبرد دلفینی» که به بررسی سبک زندگی دلفینها پرداختهاند، حیوانات دریایی را از نقطه نظر نوع روابطی که با یکدیگر برقرار میکنند؛ به سه دسته ماهیهای کپور، کوسهها، و دلفینها تقسیم کردهاند.
دسته اول، ماهیهای کپور هستند که همیشه قربانیاند؛ زیرا پیوسته توسط ماهیهای دیگر خورده میشوند. در حیات اجتماعی بشر، برخی از انسانها نیز چنین هستند؛ آنها کمابیش و برحسب مورد، قربانی این یا آن چیز، این یا آن مسئله، و این یا آن شخص میشوند؛ حتی ممکن است قربانی روابط غلط و تفکرات منفی خود شوند.
دسته دوم، کوسهماهیها هستند که روش “برنده– بازنده” را بهکار میگیرند. «برای اینکه من برنده شوم، تو باید بازنده باشی» و این کار باید بدون هیچ استثنایی انجام شود. برای کوسهماهی هر نوع ماهی دیگری، دشمن به حساب میآید. هر ماهی یک وعده غذای بالقوه است. کوسهها هیچ تمایزی بین کوسهها و دیگر حیوانات قائل نمیشوند. کوسهها به یکدیگر نیز حمله میکنند. “برنده– بازنده”، روشی مستبدانه و خودکامه است. با این مفهوم ذهنی که «من به مقصودم میرسم، اما شما چیزی عایدتان نمیشود». پیروان این شیوه از قدرت، مقام، مال، و اعتبار خود برای رسیدن به مقصودشان بهره میجویند. ذهنیت “برنده– بازنده” کنش متقابلی است که هرگونه همکاری و تعاون را نیست و نابود میکند. شاید ما نیز این نقش را بازی کرده باشیم یا حداقل در زندگی حرفهای یا شخصی خود با کوسههایی برخورد کرده باشیم. دنیای سازمانها و دنیایی که ما در آن کار میکنیم از دیرباز دنیای کوسهها تلقی میشده و گاه صحبت از کارکنانی میشود که برای رسیدن به مقامی بالاتر یکدیگر را زیر پا میگذارند. انسانهای بسیاری را میتوان برشمرد که کمابیش در حال رقابت دائمی از نوع “برنده- بازنده” هستند.
دسته سوم، دلفینها هستند. این پستاندار آبزی بزرگ بهطورِ طبیعی بازیگوش و دارای روحیه همکاری است و در ارتباطات خود، شیوه “برنده- برنده” را برگزیده است. دلفین در دنیایی از وفور نعمت زندگی میکند. او هیچ کمبودی ندارد و میخواهد که همه چیز را با دیگران تقسیم کند. اگر دلفینی زخمی شود، چهار دلفین دیگر او را همراهی میکنند تا خود را به گروه برساند. داستانهای بسیاری وجود دارد که در آنها، دلفینها جان انسانها را نجات دادهاند. دلفینها علاوه بر داشتن روحیه همکاری بسیار باهوش هستند. حتی برخی از پژوهشگران آنها را باهوشترین موجودات روی زمین دانستهاند. “برنده– برنده” چارچوبی از ذهن و قلب است که بهطورِ مداوم در همه جنبههای ارتباطی در صدد جذب منافع دوجانبه است. “برنده- برنده” یعنی همه توافقها و راهحلها برای هر دو طرف نافع، سودمند، و رضایتبخش است. با راه حل “برنده- برنده” همه از تصمیم خود خشنودند و برای اجرای آن احساس تعهد میکنند. در این حالت، زندگی عرصه همکاری تلقی میشود؛ نه میدان رقابت. کوسه قادر به تمایز نیست. کوسه همیشه «دیگران» را دشمن بالقوه خود میداند. در دنیای او برای برنده شدن، دیگران یا باید بمیرند یا ببازند؛ ولی دلفینها بسیار انعطافپذیرند؛ زیرا در دنیایی سرشار از فراوانی زندگی میکنند.
بیایید یکبار دیگر ماجرای استخر سان دیهگو را مرور کنیم. این تحقیق روحیه همکاری وتفاوت دو شیوه “برنده-بازنده” و “برنده- برنده” را به خوبی آشکار میسازد. وقتی کوسهای با دلفین روبهرو میشود، چه اتفاقی میافتد؟ کوسه حمله میکند، چون روش ارتباطی او “برنده- بازنده” است. «من در دنیایی از فقر زندگی میکنم، من تو را خواهم درید، تو را خواهم کشت»؛ ولی دلفین با انعطافپذیری خاص خود فرار میکند و میگوید: «من در دنیایی سرشار از ثروت و وفور نعمت زندگی میکنم، من با زندگی بازی میکنم. من همکاریکنندهام، من بازیگوش هستم! در دریا، برای همه به اندازه کافی غذا هست. میخواهی با من بازی کنی؟» کوسه دوباره حمله میکند و میگوید: «برندهها، بازندهها، فقر؛ همین حالا تو را خواهم خورد. من از دست نیافتن به چیزی هراس دارم» و دلفین از او میگریزد و تکرار میکند: «وفور نعمت. بیا “برنده– برنده” بازی کنیم، همکاری کنیم!» کوسه توانایی درونی لازم را برای خارج شدن از تنگنظری را ندارد، بنابراین دوباره حمله میکند. دلفین که میبیند دیگر چارهای ندارد، میگوید: «من آنقدر انعطافپذیر هستم که در موقع مناسب به یک کوسه تبدیل شوم» و آماده رویارویی و کشتن کوسه میشود. ماجرا را میبینید؟ افراد آگاه مانند «دلفینها» میدانند که به هنگام لزوم چگونه “برنده- بازنده” بازی کنند. اگر بهطورِ تصادفی، کوسه آنقدر هوش داشته باشد که بفهمد حریف دلفین نمیشود و بخواهد در بازی و همکاری با او شرکت کند، دلفین به راحتی او را میبخشد و طوری با او رفتار میکند که انگار کوسه یک دلفین است. همه ما میتوانیم این دستهبندیهای مختلف ماهیها را در بین خود شناسایی کنیم.
تأکید کتاب راهبرد دلفینی این است که روحیه انعطافپذیری و همکاری دلفینی باید در همه ادارات، سازمانها، مؤسسات، مدارس، خانوادهها، و حتی زوجها تعمیم یابد. انعطافپذیری به این معنا نیست که نقش کپور و قربانی را در زندگی بازی کنیم؛ بلکه باید بدانیم که همه ما در سطوح مختلف، دلفینهایی بالقوه هستیم و برای پایان دادن به مسائل ناخوشایند باید از انعطافپذیری لازم برای تبدیل شدن به یک کوسه نیز برخوردار باشیم؛ ولی این کار نباید باعث شود که دوباره به روحیه دلفینی خود باز نگردیم. ما باید، بسته به نیازهای هر زمان، انعطافپذیری لازم برای ایفای هر سه نقش را داشته باشیم. ما بهطورِ ایدهآل و بهعنوان دلفینهای بالقوه تا آنجا که امکانپذیر است، سبک دلفینها را بهکار میبریم؛ همکاریکننده، “برنده- برنده” و وفور نعمت.
شما از کدام گروه هستید؟ کپورها، کوسهها یا دلفینها؟
برگرفته از کتاب به گلها آب بدهيم، نه به علفهاي هرز؛ فلتچر پيکاک