تِراپلِی (Theraplay)

شکل گیری رویکرد تِراپلِی

تِراپلِی از یک پروژه در دهۀ ١٩۶٠ در شیکاگو آغاز شد که برای حمایت از کودکان و خانواده‌های «در معرض خطر» و یا «محروم» راه‌اندازی شده بود. توسعه‌دهندگان تِراپلِی زمان قابل توجهی را برای مشاهدۀ تعامل این‌ والدین و کودکانشان با یکدیگر صرف کردند. در نتیجۀ این مشاهدات، به گستره‌ای از فعالیت‌های بازیگون دست یافتند که می‌توانست به کودکان مشکل‌دار کمک کند. آنها دریافتند که حضور والدین و مراقبین در این بازی‌ها بسیار مهم است. این رویکردِ رابطه محور «تِراپلِی(Theraplay)» نام گرفت.

هدف از انجام این فعالیت‌های بازیگون، تقویت رابطۀ میان کودکان و مراقبینشان بود. آنها امید داشتند بتوانند به کودکان کمک کنند تا احساس بهتری نسبت به خود داشته باشند و مشکلات رفتاری‌شان کاهش یابد. آنچه همه را غافلگیر کرد این بود که چگونه رفتارهای مشکل‌دار روزبه‌روز، بدون اینکه حتی دربارۀ آنها صحبت شود، بهبود یافتند. کودکان پرخاشگر آرام‌تر شدند، کودکان گوشه‌گیر از لاک خود بیرون آمدند، اعتمادبه‌نفس والدین افزایش یافته و احساس نزدیکی بیشتری با کودکان خود پیدا کردند. به نظر می‌آمد که حمایت از خانواده‌ها برای ایجاد ارتباط به‌روشی مثبت و رابطه‌محور، از طریق فعالیت‌های بازیگون، تأثیر چشمگیری بر کلیۀ جنبه‌های زندگی خانوادگی آنها داشته است.

تِراپلِی بر تحقیقات علمی به‌روز در زمینهٔ «روانشناسی رشد»، «عصب زیست‌شناسی» و «نظریۀ تروما» منطبق است و زیر شاخه نظریۀ دلبستگی قرار می‌گیرد. کمیتهٔ سلامت روان و سوءاستفادۀ مواد در آمریکا، تِراپلِی را از نظر اثر بخشی در ردۀ «مؤثر» (بالاترین رتبه) ارزیابی کرده‌است. امروزه متخصصان بسیاری در سرتاسر دنیا از تِراپلِی استفاده می‌کنند و استفاده از آن برای نوزادان، کودکان، والدین و حتی سنین بالاتر نیز تعمیم داده شده است. متخصصان، این روش را در خانه، مراکز مخصوص تِراپلِی، مهدکودک‌ها و مدارس اجرا می‌کنند.

درواقع رویکرد تِراپلِی با یک پرسشِ کاربردی آغاز شد: «از چه روش ساده، مؤثر و پایداری می‌توانیم رابطۀ والد-کودک را بهبود بخشیم؟» از این رو قدرت اصلی تِراپلِی در رابطۀ مثبتی است که بین کودک و بزرگسالِ مراقب او، ایجاد می‌کند.

ابعاد تشکیل دهنده تِراپلِی

تِراپلِی بر پایۀ چهار درون‌مایه استوار است که در یک رابطه خوب و ایمنی بخش وجود دارند؛

ساختار: دربارۀ پیش‌بینی‌پذیر بودن و ایجاد احساس ایمنی است، اینکه بزرگسال بتواند راهنمایی مطمئن و مهربان باشد و با سازمان‌دهی و حمایت از کودک به او کمک کند تا بر بدن خود کنترل داشته باشد.

درگیرکردن: دربارۀ لذت مصاحبت و همراهی و ایجاد پیوند با کودک در «اینجا و اکنون» است، اینکه بزرگسال بتواند بر کودک به‌شیوه‌ای منحصربه‌فرد متمرکز باشد و با او خوش بگذراند.

پروراندن: دربارۀ ایجاد احساس صمیمیت و امنیت نسبت به دنیاست، اینکه بزرگسال بتواند آغوش گرم و لمس اطمینان بخش را برای کودک فراهم کرده و از او به‌گونه‌ای مراقبت کند که احساس دوست‌داشتنی بودن و ارزشمندی داشته‌باشد.

چالش: دربارۀ کمک به کودک برای رشد و دلگرم بودن برای امتحان چیزهای جدید است، اینکه بزرگسال بتواند همه چیز را مناسب توان کودک تنظیم کند و از او برای موفقیت حمایت کند تا احساس کفایت و شایستگی کرده و به خود اعتماد داشته باشد.

رویکرد تِراپلِی با کمک فعالیت‌های بازیگونِ خود، این چهار دورن‌مایه را در رابطه بزرگسال و کودک تقویت می‌کند که منجر به افزایش احساس ایمنی، کاهش رفتارهای مخرب و رشد و یادگیری بهتر در کودک خواهد شد.

مفاهیم زیربنایی تِراپلِی

 

١. رشد به‌صورت مرحله‌ای اتفاق می‌افتد.

رشد براساس لایه‌های مختلف یادگیری اتفاق می‌افتد. از این‌رو، آموخته‌های جدید بر آنچه در گذشته یادگرفته شده بنا می‌شوند. مثلا کودک ابتدا غلت می‌زند، سپس می‌نشیند و قبل از اینکه راه بیفتد، چهاردست‌وپا می‌رود. حال اگر کودک به هر دلیلی، یکی از مراحل رشدی اولیه را از دست بدهد، برای رشد سالم او، نیاز است که بازگردیم و این شکاف را پر کنیم. به همین خاطر است که در تِراپلِی تاکید بر بازی‌های رابطه‌ای است که به ترمیم مراحل اولیه رشد کودک کمک می‌کند (بازی رابطه در واقع مرحلۀ قبل از بازی با اسباب‌بازی است، آن بازی‌هایی که کودک و بزرگسال بدون وجود هیچ اسباب‌بازی‌ای صرفا از طریق بودن با یکدیگر و لذت بردن انجام می‌دهند).

همچنین ایدۀ مرحله‌ای بودن یادگیری در تِراپلِی زمانی مورد استفاده قرار می‌گیرد که سعی داریم به کودک برای یادگیری چیزهای جدید، کمک کنیم برای اینکار از نقطه‌ای که او قرار دارد آموزش را آغاز می‌کنیم تا یادگیری را بر آنچه کودک از قبل می‌داند بنا کنیم. این شیوه منجر به موفقیت کودک و در نتیجه افزایش احساس کفایت و شایستگی در او خواهد شد.

نکته دیگر درباره رشد مرحله‌ای مغز این است که مغز از پایین به بالا و از داخل به بیرون سازمان یافته است. به‌طوری که ابتدا عملکردهای اساسی و پایه‌ای و سپس عملکردهای پیچیده‌تر توسعه پیدا می‌کنند. مغز انسان در سه سطح سازمان یافته است؛ مغز خزنده (پایین‌ترین سطح، مربوط به کارکردهای حیاتی و بقا)، مغز پستاندار (مربوط به عواطف و روابط)، مغز متفکر (مربوط به فکر کردن، رشد زبان کلامی، یادگیری). رویکرد تِراپلِی بر دو سطح اولیۀ رشدی یعنی مغز خزنده و مغز پستاندار تمرکز دارد. درواقعف این رویکرد غیرکلامی است و از طریق بازی و ارتباط، به کودک کمک می‌کند تا بدن خود را بهتر تنظیم و سازماندهی کند. با بهبود عملکرد این دو سطحِ اولیۀ مغز، شاهد رشد سطح سوم خواهیم بود که منجر به بهبود عملکرد اجتماعی و تحصیلی کودک خواهد شد. تا زمانی که رشد مغزی کودک در دو سطح اولیه کامل نشود نمی‌توان از او انتظار داشت که به خوبی رفتار کند و رشد کند و یاد بگیرد.

 

٢. حضور بزرگسال در کمک به رشد کودک حیاتی است.

مغز ما هنگام تولد تنها کارکردهای پایه‌ای مورد نیاز برای بقا را دارد و اینکه کودک چگونه در هر مرحله رشد می‌کند و تفاوت توانایی‌های او با دیگران، به تجربه‌ها و مهم‌تر از آن به روابطش با مراقبینش مربوط می‌شود. وقتی از کودک مراقبت می‌کنیم، اتفاقی که از دیدگاه مغزی می‌افتد، این است که مغز کودک با کمک مغز رشدیافته ما آرام می‌شود. گویی مغز خود را به کودک قرض داده‌ایم. در واقع، کودک پر از تکانه‌ و واکنش‌ است و ما (در جایگاه انسان بالغ‌تر و رشدیافته‌تر که می‌تواند نیازهای او را درک کند)، با استفاده از بخش هیجانی و متفکر مغز خود می‌توانیم راهی برای کمک به او پیدا کنیم. وقتی که مراقبی حساس هستیم، آرامش و سازمان‌یافتگیِ پاسخ ما کمک می‌کند تا مغز رشد‌نیافتۀ کودک آرام شود و در نتیجه او آرام می‌گیرد. پس درک نیاز کودک، تفسیر درست این نیاز و برآورده کردن آن به رشد مغز او کمک می‌کند و به همین دلیل است که در تِراپلِی بر رابطه بزرگسال و کودک و «کوک بودن» بزرگسال با کودک تاکید می‌شود.

 

٣. مغز همیشه ابتدا میزان امنیت را بررسی می‌کند.

ما همواره بدون اینکه آگاه باشیم، محیط را برای نشانه‌هایی از خطر بررسی می‌کنیم. با جمع کردن اطلاعات از اطراف به این نتیجه می‌رسیم که آیا در امنیت هستیم یا نه. (تمام اینها کاملاً خودکار اتفاق می‌افتد، بنابراین تا وقتی اوضاع به‌خوبی پیش می رود، به این فرایند آگاه نخواهیم بود). وقتی نامطمئن هستیم (برای مثال، یک غریبه به‌سمت ما می‌آید) محتاط‌تر و هوشیارتر می‌شویم و خود را آماده می‌کنیم تا در صورت نیاز، برای حفاظت از خود، کاری انجام دهیم. در این وضعیت ذهنی، ما احساس آرامش و یا حوصلۀ بازی، کشف و خوشگذرانی نداریم، چراکه نیاز ابتدایی ما به امنیت برآورده نشده‌است.

در چنین شرایطی کودک نمی‌تواند به خوبی رشد کند چرا که همواره به فکر تامین نیاز خود به امنیت است و تمام انرژی حیاتی او برای اینکار صرف خواهد شد. به همین دلیل است که هدف اصلی در رویکرد تِراپلِی ایجاد احساس امنیت در کودک است.

 

 

منبع: کتاب فرزند پروری به شیوه تراپلی، ویوین نوریس، هلن رادول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *